هلیاهلیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

كودكي دختر نازم هليا

رفتن به آب نیک

دومین گردشت برمی گرده به روز جمعه ای که بابا حوصلش سررفته بود و همه ما را برد آب نیک با آرمان رفتیم گردش.جفتتون بچه های نسبتا خوبی بودین. تو این عکس معلومه چقدر بهت خوش گذشته ...
24 تير 1392

عید 92

روز سوم عید به سمت شمال حرکت کردیم اول به عباس آباد پیش مامانی ایران و مریم ومسعود دایی رفتیم فردا عصری حرکت کردیم و به محمود آباد رفتیم 4 روز هم آنجا بودیم به جنگل های نور رفتیم و تو دختر خیلی خوبی در سفر بودی.عزیز دلم وقتی موچاله شدم ...
24 تير 1392

بهترین روز زندگی مامان

روز پنج شنبه 13 تیر ماه بود قرار بود با هم بریم آدران ناهار بخوریم من هم وسایل ها را جمع کردم و به هر کسی که می گفتم بیایین برویم یک بهانه ای می آوردند. به سمت آدران حرکت کردیم توی راه بابا یک سی دی اهنگ های تولد ریخته بود از اول راه آهنگ تولد گوش دادیم تا آخر. وقتی رسیدیم دیدم حسام جان مادر و خواهر و برادرم را و مادر و برادر خودش را دعوت کرده.واقعا شوکه شده بودم.اشک تو چشمام حلقه زده بود اصلا باورم نمی شد که برام تولد گرفته و این طوری سورپرایزم کرده. هر وقت به آن روز فکر می کنم مثل همون لحظه غرق در شادی میشم. واقها ازت ممنونم که این حس قشنگ را به من هدیه دادی.همیشه دوستت دارم همسرم   ...
24 تير 1392

اولین پیراهن هلیا

قرار بود این پیراهن را عید که 6 ماهت می شود بپوشی ولی چون خوب رشد کرده بودی داشت تنگت میشد در 4 ماه و نیمگی پوشیدی.نشون به اون نشون الانم که 9 ماه و نیمت هست هنوز اندازته به خاطر اذیت هایی که کردی از 4 ماهگی به بعد زیاد رشد نکردی ...
19 تير 1392

اتفاقاتی که در 4 ماهگی هلیا افتاد

از وقتی رفتی تو 4 ماهگی شروع کردی به اذیت.دیگه خوب نمی خوابیدی با کلی زحمت می خوابوندمت ولی بعد از 10 دقیقه بیدار میشدی . دیگه تو بیداری شیرم را نمی خوردی حتما باید اول خوابت می کردم بعد بهت شیر میدادم .کلی تو کالسکه تو خانه راهت میبردم تا بخوابی شاید 30 دقیقه طول می کشید بعد که شیرت میدادم بیدار میشدی.خیلی روزهای سختی بود.ولی با اینکه نمی خوابیدی نحس هم نمیشدی و تا 11 شب هم بیدار بودی. بردمت دکتر ،آقای دکتر گفت باید گشنگیش بدی تا توی بیداری بخورد.9 ساعت گشنگی کشیدی تا بالاخره شیرم را تو بیداری خوردی .و از آن به بعد شیر خوردنت بهتر شد ولی هنوز نمی خوابیدی به خاطر همین اذیتهایی که کردی از 5 ماهگی شروع به دادن فرنی کردم. از این به بعد ه...
19 تير 1392

رفتن به زایگان

به همراه امیرحسین به زایگان رفتیم و توی برف غذا جوجه کباب خوردیم. این اولین پیک نیکت بود که با خاله مهسا و امیرحسین کوچولو رفتیم   ...
19 تير 1392