هلیاهلیا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

كودكي دختر نازم هليا

اتفاقاتی که در 4 ماهگی هلیا افتاد

1392/4/19 17:41
نویسنده : مامان خانومي
327 بازدید
اشتراک گذاری

از وقتی رفتی تو 4 ماهگی شروع کردی به اذیت.دیگه خوب نمی خوابیدی با کلی زحمت می خوابوندمت ولی بعد از 10 دقیقه بیدار میشدی .

دیگه تو بیداری شیرم را نمی خوردی حتما باید اول خوابت می کردم بعد بهت شیر میدادم .کلی تو کالسکه تو خانه راهت میبردم تا بخوابی شاید 30 دقیقه طول می کشید بعد که شیرت میدادم بیدار میشدی.خیلی روزهای سختی بود.ولی با اینکه نمی خوابیدی نحس هم نمیشدی و تا 11 شب هم بیدار بودی.

بردمت دکتر ،آقای دکتر گفت باید گشنگیش بدی تا توی بیداری بخورد.9 ساعت گشنگی کشیدی تا بالاخره شیرم را تو بیداری خوردی .و از آن به بعد شیر خوردنت بهتر شد ولی هنوز نمی خوابیدی

به خاطر همین اذیتهایی که کردی از 5 ماهگی شروع به دادن فرنی کردم.

از این به بعد همه چیزهایت به هم ریخته شده بود.دیگه خودت توی جایت نمی خوابیدی حتما باید زیر سینه می خوابیدی یا روی پا یا تو بقل.تازه وقتی هم که می خوابیدی 10 دقیقه بعد بیدار میشدی.شبی نبود که از دستت به سطوح نیام و گریه نکنم.

خلاصه این روال تا 7 ماه و نیمگی ادامه داشت تا اینکه خوابت بهتر شد و تو روز 3 ساعتی می خوابیدی.همین که خوابت بهتر شد دیگه غذایت را خوب نمی خوردی و همش توف می کردی و رویت را بر می گردوندی.

دیگه دارم یواش یواش از دست این اداهات خسته می شوم.

الانم که 9 ماهت تمام شده هنوز تو بقل می خوابی.دکتر گفت بذار تو جاش آنقدر گریه کنه تا خوابش ببره یکبار امتحان کردم بعد از 1 ساعت گریه باز نخوابیدی دلم نیومد دیگه بذارم گریه کنی آقای دکتر گفت بذار 3 ساعت گریه کنه.خلاصه که حسابی با هم درگیریم نه می خوری نه می خوابی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله الهام
21 تیر 92 1:25
اوخ اوخ خاله اینجا مامان حسابی عصبانیه....