هلیاهلیا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

كودكي دختر نازم هليا

روزانه هلیا در 23 شهریور سال 92

1392/6/23 22:31
نویسنده : مامان خانومي
707 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب مامانم ساعت 10 شب منو خوابوند

خواب

صبح ساعت 7 صبح پاشدم و دوباره مامان و بابام از این که زود پاشدم شاکی شدن.

بیداری

بعد از اینکه صبحانه ام را نخوردم رفتم سراغ بازی.مامانم ازم یک لحظه غافل شد منم سر از دستشویی در آوردم(بابا 100 بار به مامان گفت در دستشویی را ببند)

دستشویی

تا دیدم مامان اومده منم با خوشحالی صحنه جرم را ترک کردمو رفتم تو اتاقم از قضا بابام در کمدشو باز گذاشته بودو منم پریدم با لولاش بازی.(مامانمم به بابام میگه در کمدتو ببند ولی بابا یادش میره)

لولا

ای بابا مامان باز رسیدو منو کشید عقب منم گفتم چی کار کنم چی کار نکنم رفتم سراغ کشوی جورابام

جورابجوراب

مامان که حسابی از دستم کفری شده بود برد منو خوابوند.

از ترس اینکه بیدار نشم دیگه مامان بی خیالم شدو عکس نگرفت بعد از خواب نوبت ناهار شد.مامان برای ناهار برای من پلو گوشت درست کرده بود که نصفشو خوردم.ایناهاش

غذا

بعدش دیدم مامانم ناهار ماکارانی داره خوشم اومد بخورم خوردمو قیافم این شکلی شد

ماکارانی

بعد از هر وعده غذایی باید همه لباسام عوض بشه .که مامانمو میکشم تا لباسامو تنم کنه

تعویص لباس

بعد از پوشیدن لباس دوباره وقت بازیه به پیشنهاد مامان اسباب بازی که از نمایشگاه خریدیم و بازی کردم

بازیبازی

نمیدونم یه هو دستمال کاغذی از کجا پیدا شد .آخ جون بازی دستمال کاغذی

کلنکس

دوباره سرو کله مامانم پیدا شد ما که رفتیم

فرار

حالا نوبت روروئک بازیه .آخ جون بریم سراغ کابینتا

فوضولی

اینجا بود که مامان شاکی شدو باز منو برد بخوابم.

 الان بیدار شدم هوراااا.تا بیدار میشمو میشینم

خواب

بعد از بیدار شدم با مامانم رو تخت کشتی گرفتیم بعد اومدیم تو حال و مامانم منو ویسوند .تازه این کارو یاد گرفتمو همش میخندم برام جالبه خوب

ایستادن

بعدش مامانم گذاشت منو زمین تا بره دستشویی که معلوم نیست چی شد قیافم شد اینجوری

گریه

بعد از کمی بازی نوبت به عصرانه شد مامان برام سیب و موز آورد

موزموز

بعد از گذشت یک ساعت و نیم که با مامان رقصیدیم موقع شام میرسه.شام سوپ و سیب زمینی داشتم بعدشم مامانم بهم نان بربری داد تا جلوی کارتون باهاش کیف کنم

نان

الانم دلبری می کنم تا مامانم منو نجات بده از این صندلی

جالب

بعد از بازی با بابا رفتم که لا لا کنم شب بخیررررر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
23 شهریور 92 22:50
خسته نباشی خاله ای تو هم مثل ارشان همه روزات پر از هیجانه عاشق اون عکست شدم ک تو صندلی نشستی ی لنگه جوراب پاته و یکی نیس. خخخخخخخخ بوس
الهه مامان امیر محمد
26 شهریور 92 0:14
خاله قربونت برم عجب روز پرکاری داشتی. خسته نباشی گلم.