روزانه هلیا در 23 شهریور سال 92
دیشب مامانم ساعت 10 شب منو خوابوند
صبح ساعت 7 صبح پاشدم و دوباره مامان و بابام از این که زود پاشدم شاکی شدن.
بعد از اینکه صبحانه ام را نخوردم رفتم سراغ بازی.مامانم ازم یک لحظه غافل شد منم سر از دستشویی در آوردم(بابا 100 بار به مامان گفت در دستشویی را ببند)
تا دیدم مامان اومده منم با خوشحالی صحنه جرم را ترک کردمو رفتم تو اتاقم از قضا بابام در کمدشو باز گذاشته بودو منم پریدم با لولاش بازی.(مامانمم به بابام میگه در کمدتو ببند ولی بابا یادش میره)
ای بابا مامان باز رسیدو منو کشید عقب منم گفتم چی کار کنم چی کار نکنم رفتم سراغ کشوی جورابام
مامان که حسابی از دستم کفری شده بود برد منو خوابوند.
از ترس اینکه بیدار نشم دیگه مامان بی خیالم شدو عکس نگرفت بعد از خواب نوبت ناهار شد.مامان برای ناهار برای من پلو گوشت درست کرده بود که نصفشو خوردم.ایناهاش
بعدش دیدم مامانم ناهار ماکارانی داره خوشم اومد بخورم خوردمو قیافم این شکلی شد
بعد از هر وعده غذایی باید همه لباسام عوض بشه .که مامانمو میکشم تا لباسامو تنم کنه
بعد از پوشیدن لباس دوباره وقت بازیه به پیشنهاد مامان اسباب بازی که از نمایشگاه خریدیم و بازی کردم
نمیدونم یه هو دستمال کاغذی از کجا پیدا شد .آخ جون بازی دستمال کاغذی
دوباره سرو کله مامانم پیدا شد ما که رفتیم
حالا نوبت روروئک بازیه .آخ جون بریم سراغ کابینتا
اینجا بود که مامان شاکی شدو باز منو برد بخوابم.
الان بیدار شدم هوراااا.تا بیدار میشمو میشینم
بعد از بیدار شدم با مامانم رو تخت کشتی گرفتیم بعد اومدیم تو حال و مامانم منو ویسوند .تازه این کارو یاد گرفتمو همش میخندم برام جالبه خوب
بعدش مامانم گذاشت منو زمین تا بره دستشویی که معلوم نیست چی شد قیافم شد اینجوری
بعد از کمی بازی نوبت به عصرانه شد مامان برام سیب و موز آورد
بعد از گذشت یک ساعت و نیم که با مامان رقصیدیم موقع شام میرسه.شام سوپ و سیب زمینی داشتم بعدشم مامانم بهم نان بربری داد تا جلوی کارتون باهاش کیف کنم
الانم دلبری می کنم تا مامانم منو نجات بده از این صندلی
بعد از بازی با بابا رفتم که لا لا کنم شب بخیررررر