رفتن به سلمانی
قرار شد هلیا خانوم و پدرشان برن سلمونی آقا ابی مامان که از ورزش برگشت دید ای بابا نرفتن آقا ابی مسافرت بود مامانی الهه گفت بدین من براش کوتاه میکنم
هلیا خانوم را نشوندیم سر میز آشپزخانه ،کیف اصلاحشم دادیم خدمت مامانی
مامانی که شروع کرد به زدن همه ریخته بودیم دورت .بابا رضا ،من و بابایی.مامانی هم با دقت مشغوله کوتاهی موهات بود آخه چتریات بلند شده بودو میرفت تو چشمات بعدش همش چشماتو میخاروندی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی