رفتن به آب نیک
دومین گردشت برمی گرده به روز جمعه ای که بابا حوصلش سررفته بود و همه ما را برد آب نیک با آرمان رفتیم گردش.جفتتون بچه های نسبتا خوبی بودین. تو این عکس معلومه چقدر بهت خوش گذشته ...
نویسنده :
مامان خانومي
13:58
عید 92
روز سوم عید به سمت شمال حرکت کردیم اول به عباس آباد پیش مامانی ایران و مریم ومسعود دایی رفتیم فردا عصری حرکت کردیم و به محمود آباد رفتیم 4 روز هم آنجا بودیم به جنگل های نور رفتیم و تو دختر خیلی خوبی در سفر بودی.عزیز دلم وقتی موچاله شدم ...
نویسنده :
مامان خانومي
13:52
بهترین روز زندگی مامان
روز پنج شنبه 13 تیر ماه بود قرار بود با هم بریم آدران ناهار بخوریم من هم وسایل ها را جمع کردم و به هر کسی که می گفتم بیایین برویم یک بهانه ای می آوردند. به سمت آدران حرکت کردیم توی راه بابا یک سی دی اهنگ های تولد ریخته بود از اول راه آهنگ تولد گوش دادیم تا آخر. وقتی رسیدیم دیدم حسام جان مادر و خواهر و برادرم را و مادر و برادر خودش را دعوت کرده.واقعا شوکه شده بودم.اشک تو چشمام حلقه زده بود اصلا باورم نمی شد که برام تولد گرفته و این طوری سورپرایزم کرده. هر وقت به آن روز فکر می کنم مثل همون لحظه غرق در شادی میشم. واقها ازت ممنونم که این حس قشنگ را به من هدیه دادی.همیشه دوستت دارم همسرم ...
نویسنده :
مامان خانومي
10:25
هلیا در سرزمین رویاها
اون قدر منتظر موندم تا تو خواب بخندی ازت یه عکس به یاد موندنی بگیرم عشق من ...
نویسنده :
مامان خانومي
22:52
هلیا 4 ماه و نیمگی در خانه مامانی زهرا
اولین پیراهن هلیا
قرار بود این پیراهن را عید که 6 ماهت می شود بپوشی ولی چون خوب رشد کرده بودی داشت تنگت میشد در 4 ماه و نیمگی پوشیدی.نشون به اون نشون الانم که 9 ماه و نیمت هست هنوز اندازته به خاطر اذیت هایی که کردی از 4 ماهگی به بعد زیاد رشد نکردی ...
نویسنده :
مامان خانومي
17:48