هلیاهلیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

كودكي دختر نازم هليا

صبحانه خوردن

امروز داشتیم با هم صبحانه می خوردیم که یهو دیدم پاتو گذاشتی روی میز غذات.حالا چطوری از آن زیر درآوردی نمیدونم.تا آمدم عکس بگیرم دستتم کردی تو دماغتو خیلی با نمک شدی کلی بهت خندیدم نفسی. ...
2 مرداد 1392

اولین مریضی جدی هلیا

چند روزی بود که همش نق نق می کردی و دائما دوست داشتی بقلت کنم و بدنت داغ میشد همش فکر می کردم که بالاخره داری دندان در میاری روز جمعه 28 تیر ماه بود که یک ان دیدم تمام تنت ریخته بیرون خیلی نگران شدم زود با بابایی بردیمت پیش بابا جان ،بابا جان گفت شما ویروس گرفتی از علائمش همین بیرون ریختن دونه و پوف کردن چشم. روز بعد هم کلی گریه کردی و ناآرام بودی هر چی استامینوفن میدادم اثری نداشت.تقریبا کل روز تو بقلم بودی و حسابی کمردرد گرفتم .امروز یکشنبه 30 تیر بهتر شدی. خدا کنه خوب بشی.هم خودت خیلی اذیت شدی هم من.منم کلی غصه خوردم قربونت بره مامان ...
30 تير 1392

جهش رشدي در ٩ماهگي

تا ٩ ماهگي هيچ كاري نمي كردي خوابيده بازي مي كردي وقتي مي شستي بعد از ٣ دقيقه مي افتادي ولي با ورودت به ٩ ماهگي ياد گرفتي خوب بنشيني.يك روز از ورزش برگشتم خانه ديدم داري سينه خيز ميري ٢ هفته بعد چهار دسته پا شدي الان كه ٩ ماه و ١٦ روزت هست ياد گرفتي از حالت چهار دسته پا به حالت نشسته تغيير حالت ميدي خيلي بزرگ شدي دخترم اين عكس اولين چهار دست و پا شدنت هست   این جام با خوشحالی داری میای دوربین را بگیری( سینه خیز)   ...
30 تير 1392

آتلیه عکاسی

در تاریخ 92/4/21 در روز جمعه ساعت ٥ بعد از ظهر وقت آتلیه داشتی.خیلی روز قشنگی بود.خیلی قشنگ خندیدی و فیگور گرفتی. قربونت برم   آخرش حسابی خسته شده بودی ولی بازم گریه نمی کردی. نفس منی عزیزم ...
30 تير 1392

سفر به شمال با خاله

سومین باری بود که به شمال می رفتی ولی این بار فرق می کرد چون آرمان کوچولو هم همراه ما بود .این مسافرت را در تعطیلات خرداد ماه رفتیم.حسابی خوش گذشت .آن قدر بچه خوبی بودی که تو کل این 8 ماه اینقدر خوب نبودی.به نمک آبرود رفتیم 3 بار رفتیم ایران کتان تا عمو شلوار بخره.   وقتی برای اولین بار نشستی روی شن ها.اصلا هم دوست نداشتی     ...
24 تير 1392