اولین پیراهن هلیا
قرار بود این پیراهن را عید که 6 ماهت می شود بپوشی ولی چون خوب رشد کرده بودی داشت تنگت میشد در 4 ماه و نیمگی پوشیدی.نشون به اون نشون الانم که 9 ماه و نیمت هست هنوز اندازته به خاطر اذیت هایی که کردی از 4 ماهگی به بعد زیاد رشد نکردی ...
نویسنده :
مامان خانومي
17:48
اتفاقاتی که در 4 ماهگی هلیا افتاد
از وقتی رفتی تو 4 ماهگی شروع کردی به اذیت.دیگه خوب نمی خوابیدی با کلی زحمت می خوابوندمت ولی بعد از 10 دقیقه بیدار میشدی . دیگه تو بیداری شیرم را نمی خوردی حتما باید اول خوابت می کردم بعد بهت شیر میدادم .کلی تو کالسکه تو خانه راهت میبردم تا بخوابی شاید 30 دقیقه طول می کشید بعد که شیرت میدادم بیدار میشدی.خیلی روزهای سختی بود.ولی با اینکه نمی خوابیدی نحس هم نمیشدی و تا 11 شب هم بیدار بودی. بردمت دکتر ،آقای دکتر گفت باید گشنگیش بدی تا توی بیداری بخورد.9 ساعت گشنگی کشیدی تا بالاخره شیرم را تو بیداری خوردی .و از آن به بعد شیر خوردنت بهتر شد ولی هنوز نمی خوابیدی به خاطر همین اذیتهایی که کردی از 5 ماهگی شروع به دادن فرنی کردم. از این به بعد ه...
نویسنده :
مامان خانومي
17:41
رفتن به زایگان
به همراه امیرحسین به زایگان رفتیم و توی برف غذا جوجه کباب خوردیم. این اولین پیک نیکت بود که با خاله مهسا و امیرحسین کوچولو رفتیم ...
نویسنده :
مامان خانومي
17:28
هلیا وقتی اعصابش خورده
هلیا و امیر محمد
پسر دایی ات امیر محمد خیلی باهات بازی می کرد و حسابی مراقب تو و وسایلت بود.تو هم وقتی امیر محمد را میدیدی کلی ذوق می کردی. ...
نویسنده :
مامان خانومي
17:00
اولین باری که دستت به آرمان رسید
وقتی آرمان را بهت نزدیک کردیم خیلی ذوق کردی می خواستی بقلش کنی و باهاش بازی کنی.ببین چه جوری کشیدیش!!!!!!!!!!!!! ...
نویسنده :
مامان خانومي
16:59
4ماهگی
با ورودت به 4 ماهگی(10 بهمن) یه نی نی کوچولو به جمعمون اضافه شد و من دوباره خاله شدم .الهی قربونت برم خاله اینم عکس همبازیت ...
نویسنده :
مامان خانومي
16:47
بازی با playgym
وقتی 3 ماه شده بودی حسابی از بازی با playgym لذت میبردی.کلی سعی می کردی با آن دستهای کوچولوت بگیرشون.وقتی نمی تونستی با پا بهشون ضربه میزدی. کلی باهاشون حرف میزدی و آغوم میگفتی. ...
نویسنده :
مامان خانومي
9:38
شب یلدا
شب یلدا به خانه مامانی زهرا رفتیم مامانی به شما یه پیراهن هدیه داد اولین پیراهنی بود که تا آن موقع پوشیده بودی. ...
نویسنده :
مامان خانومي
18:31